▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

▒▓█ ضددجال_آنتی دجال █▓▒

اللهّم عجّل الولیک الفرج

تو بين منتظران هم عزيز من ، چه غريبي / عجيب تر ، که چه آسان نبودنت شده عادت
چه بيخيال نشستيم ، نه کوششي نه وفايي / فقط نشسته و گفتيم ؛ خدا کند که بيايي . . .
.
.
.
 
دلم هر جمعه در تاب و تب است / عاشقانه بي قرار دلبر است
گفتم جمعه شود پايان غمم / جمعه رفت و باز چشمم به راه است . . .
.
.
.
 
کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد / سوار صاعقه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه ز عطر بهشتي گل ياس / بهار غرق شميم گلاب خواهد شد . . .
.
.
.
 
ميسوزم از فراقت روي از جفا بگردان / هجران بلاي ما شد يا رب بلا بگردان . . .
.
.
.
 
آن يار سفر کرده که صد قافله دل همره اوست ، هر کجا هست خدايا به سلامت دارش . . .
.
.
.
 
در وادي انتظار زمان را بنگر که چگونه از هجر تو همچون شمع ذره ذره آب مي گردد
کي مي آيي که قطره ها به دريا بپيوندند ؟ خيبر گشاي فاطمه(س) کي مي آيي؟
.
.
.
 
مژده اي دل که مسيحا نفسي مي آيد / که زانفاس خوشش بوي کسي مي آيد
اللهم عجل لوليک الفرج مولانا صاحب الزمان (ع)
.
.
.
 
اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت / جانم بسوختي و به جان دوست دارمت . . .
.
.
.
 
الا که راز خدايي، خدا کند که بيايي  / تو نور غيب نمايي، خدا کند که بيايي
.
.
.
 
آقاي جمعه هاي غريبي ظهور کن / دل را پر ازطراوت عطر حضور کن
يک گوشه از جمال تو يعني تمام عشق /  يک دم فقط بيا و از اينجا عبور کن . . .
.
.
.
 
براي آمدنت انتظار کافي نيست / دعا و اشک و دلي بي قرار کافي نيست
تمامي هر چه شراب است غير چشمانت  / براي مستي چشمي خمار کافي نيست . . .
.
.
.
 
دوباره جمعه شد يارم نيامد / خدايا يار ما از در نيامد
نگار بي قرينه کي مي آيي / سحرخيز مدينه کي مي آيي . . .
.
.
.
 
بي خبر از همه عالم زتو خواهم خبري يا فرج الله
دلخوشم گر زتو آيد خبر مختصري يا فرج الله . . .
.
.
.
 
کاش از دلبر نشاني داشتيم / بر سر کويش مکاني داشتيم
از براي مهدي صاحب الزمان / کاش در دل جمکراني داشتيم
تعجيل در فرج آقا صلوات
.
.
.
 
عمريست که از حضور او جا مانديم / در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظرست تا که ما برگرديم / ماييم که در غيبت کبري مانديم
التماس دعا عزيزان
.
.
.
 
هنوزم انتظار و انتظار است / هنوزم دل به سينه بيقرار است
هنوزم خواب مي بينم به شبها / همان مردي که بر اسبي سوار است
همان مردي که آيد جمعه روزي / و اين پايان خوب انتظار است
.
.
.
 
روزي در برگه تقويم خواهند نگاشت
تعطيل رسمي – روز ظهور حضرت ولي‌عصر«ع» . . .
.
.
.
 
صحبتي شد که خدا باب نجاتي بفرست / تلخي دائقه را شاخه نباتي بفرست
ميرسد با علم سبز امامت بردوش / از چه خاموش نشستي صلواتي بفرست . . .
.
.
.
 
از عشق تو گفتيم و نمک گير شديم / تا ساحل چشمان تو تکثير شديم
گفتند غروب جمعه خواهي آمد / آنقدر نيامدي که ما پير شديم . . .
.
.
.
کاش! روزي سينه ها درياي توفان خيز گردد / کوچه از عطر عبوري، ناگهان لبريز گردد
جان بگيرد لحظه ها مان از حضور آشنايت / از نوايت وسعت هر سينه عطر آميز گردد . . .
.
.
.
 
هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است / پس چرا سلطان خوبان بي سپاه و لشکر است
با خبر باشــيد اي چشم انتظاران ظهــــور / بهترين سلطان عالم از همه تنهاتر است . . .
اللهم عجل لوليک الفرج
.
.
.
 
هجر تو ز درد و داغ دلگيرم کرد / اندوه غم زمان زمينگيرم کرد
گفتند که جمعه ميرسي از کعبه / اين رفتن جمعه جمعه ها پيرم کرد . . .
.
.
.
 
خدايا تا به کي هجران مهدي / به دستم حسرت دامان مهدي
الهي هر بلا از حضرتش دور / الهي، من بلا گردان مهدي . . .
.
.
.
 
يوسف از جرم زليخا گر به زندان مي رود
يوسف زهرا ببين از جرم ما حبس ابد گرديده است . . .
.
.
.
 
ما معتقديم که عشق سر خواهد زد / بر پشت ستم کسي تير خواهد زد
سوگند به هر چهارده آيه نور / سوگند به زخم هاي سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر مي گردد / مهدي به ميان شيعه برمي گردد . . .
.
.
.

طعنه از دشمنت اي دوست شنيدن تا کي؟ / به بدن پيرهن صبر دريدن تا کي؟
پيش رو بودن و روي تو نديدن تا کي؟ /  بار هجران تو بردوش کشيدن تا کي؟
.
.
.
 
اي پيک راستان خبر يار ما بگو / احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور / با يار آشنا سخن آشنا بگو . . .
.
.
.
 
اي منتظران گنج نهان مي آيد /  آرامش جان عاشقان مي آيد
بر بام سحر طلايه داران ظهور /  گفتند که صاحب الزمان مي آيد  . . .
.
.
.
 
ديريست که ما منتظر روي تو هستيم / ما بند نجابت به تن اسم تو بستيم
ديريست که دلداده ما خانه نشين است  / جاي قدمش بوسه به صد چاک زمين است . . .
.
.
.
 
ما، بي تو، تا دنياست، دنيايي نداريم / چون سنگ خاموشيم و غوغايي نداريم
اي سايه سار ظهر گرم بي ترحم / جز سايه دستان تو، جايي نداريم . . .
.
.
.
 
تو مي آيي و دست هاي مرا / پر از عطرياس و سحر مي کني
تو مي آيي و لحظه هاي مرا /  از احساس گل تازه تر مي کني  . . .
 
.
.
.
 
بگذار بگويمت دلم غم دارد /  يک عالمه اشک و آه و ماتم دارد
عجّل بظهور، عصر آدينه ها  /  اي يوسف فاطمه تو را کم دارد. . .
.
.
.
 
اي کاش که انتظار معني مي شد /  بي تابي جويبار معني شد
وقتي که سحر شکوفه صبح دميد/  با آمدنت بهار معني شد . . .
.
.
.
 
اي افسر چرخ، خاک راهت  /  وي عرش، غبار بارگاهت
اي خاتم اوصيا کز اوّل  / شد خاتم انبيا گواهت  . . .
.
.
.
 
ياسمن چهره بياراست، بيا   /  شور در گلکده برپاست بيا
اي دواي همه علّت ها  / ديده از عشق تو بيناست، بيا  . . .
.
.
.
 
اي دل شيداي ما، گرم تمنّاي تو / کي شود آخر عيان، طلعت زيباي تو
گرچه نهاني زچشم دل نبود نااميد /  مي رسد آخر به هم، چشم من و پاي تو . . .
.
.
.
 
بي تو چگونه مي شود از آسمان نوشت  /  از انعکاس ساده رنگين کمان نوشت
اين يک حقيقت است که بي تو بهار من  / بايد چهارفصلِ زمان را خزان نوشت . . .
.
.
.

بهارسبزِ نوراني نگاهم مي کني امشب  ؟ /  اميد روح انساني، نگاهم مي کني امشب ؟
من آن مجموعه عشقم پريشان حال و دل خسته / که رفته رو به ويراني، نگاهم مي کني امشب؟
مرا از ميکده سهمي نمانده غير آه و غم /  در اين وقت پريشاني، نگاهم مي کني امشب؟
دو چشمم اشک مي بارد هواي ديدنت دارد / زچشمم گرچه پنهاني، نگاهم مي کني امشب؟
نگاهم کن عطش سوزم دلم را بر تو مي بندم /  تو اي شوق مسلماني نگاهم مي کني امشب؟
من از شوق لقايت تا ابد، با شور مي خوانم /  که اي دلدار پاياني، نگاهم مي کني امشب ؟
.
.
.
دلي دارم که رسواي جهان است / گرفتار بتي ابرو کمان است
نگاهم سوي طاووسي بهشتي است / که نامش مهدي صاحب الزمان است
به اميد ظهورش
.
.
.
 
اسير پنجه ي درديم بي تو / نگاه نرگسي زرديم بي تو
اگر چشم انتظار تو نبوديم / در اين دنيا چه مي کرديم بي تو . . .
.
.
.
 
اي سوي تو عالم نگران ادرکنا / شد دوري تو به ما گران ادرکنا
طغيان ستم گذشت از حد مهدي / اي ريشه کن ستمگران ادرکنا . . .
.
.
.
 
در تمناي نگاهت بي قرارم تا بيايي / من ظهور لحظه ها را مي شمارم تا بيايي
خاک لايق نيست تا به رويش پا گذاري / در مسيرت جان فشانم گل بکارم تا بيايي . . .
.
.
.
 
جلوه گل عندليبان را غزلخوان مي کند / نام مهدي صد هزاران درد درمان ميکند
مدعي گويد که با يک گل نمي گردد بهار / من گلي دارم که عالم را گلستان ميکند . . .
.
.
.
 
کوچه هاي شهر ما ويران نمي ماند عزيز / کار و بار عشق بي سامان نمي ماند عزيز
يک نفر فردا زمين را نور باران مي کند / «مهدي» ما تا ابد پنهان نمي ماند عزيز . . .
.
.
.
 
اي طبيب زخمهاي بي قرار / اي قرار بي قراريها بيا
کس نمي فهمد زبان زخم را / اي دواي زخم کاريها بيا . . .
 
.
.
.
 
بي نوايم نواي من مهديست / دردمندم دواي من مهديست
من غريبم در اين زمانه ولي / مونس آشناي من مهديست . . .
.
.
.
 
زمستان خسته شد از بي بهاري / جهان مي لرزد از اين بي قراري
گمانم جمعه اي باقي نمانده / خدايا تا به کي چشم انتظاري  . . . ؟
.
.
.
 
گمان کنم که زمانش رسيده برگردي / به ساحت شب قدر اي سپيده برگردي
هزار بيت فرج نذر مي کنم شايد / به دفتر غزلم اي قصيده برگردي . . .
.
.
.
 
هزار جمعه رسيد , نگار ما نرسيد / هنوز وعده ديدار يار ما نرسيد
نواي قلب و دل بي قرار ما اين است / دواي دل بي قرار ما نرسيد . . .
.
.
.
 
چنين که يخ زده ايمان من اگر هر روز / هـزار بار بـيايـد بـهار کافـي نـيـسـت
خودت دعا کن اي نازنين که برگردي / دعاي اين همه شب زنده‌دار کافي نيست . . .
.
.
.
 
شعله ي آتش هجران تو جان مي سوزد / و ز فراق تو دل پير و جوان مي سوزد
اين چه درد است کزو خون جگر مي ريزد / وين چه سوز است کزو جان جهان مي سوزد . . .
.
.
.
 
اي که گهواره ي تو ساحل امواج دلم / ديدن روي نکويت شده معراج دلم
کرده خال رخ زيباي تو تاراج دلم / به خدا عشق و ولاي تو شده تاج دلم . . .
.
.
.
 
هستي ام بسته به هستي تو اي هستي من / اي که از چشم خمار تو بود مستي من
اي که هستي دو جهان يار به بي دستي من / تو بيا و منگر بر گنه و پستي من . . .
.
.
.
 
گرچه دل من به ياداوخائن نيست / هرکس که بدون او نشست مومن نيست.
انگار زمـان فقط به يـاد آقـا ست، / يـک لحظه به اصطلاح مـا ساکن نيست . . .
.
.
.
 
چه شود بيايد آن روز که به تو رسيده باشم / به هواي ديدن تو ز هوا رهيده باشم
همه عمر من به ياد تو گذشته نازنينا / نکند که من بميرم و تو را نديده باشم . . .
.
.
.
 
همه گنجهاي دنيا به فداي تار مويت / همه عاشقان عالم تشنه ي مي سبويت
همه زنده انداز توکه توحاضري هميشه /دل من گمست و غايب وبه ره به جستجويت . . .
.
.
.
 
اگر مهدي زهرا باز گردد/ جهان آيينه اعجاز گردد
سرم را پيش پايش مي گذارم / که با خاک رهش دمساز گردد . . .
.
.
.
 
عمريست که از حضور جا مانديم / در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظر است که ما برگرديم / ماييم که در غيبت کبري مانديم . . .
.
.
.
 
عمري به جز بيهوده گفتن سر نکرديم / تقويمها گفتند و ما باور نکرديم
دل در تب لبيک تاول زد ولي ما / لبيک گفتن را لبي هم تر نکرديم . . .
.
.
.
 
مرا به غير تو نبود پناه مهـدي جان / که من گدايم و هستي تو شاه مهدي جان
در انتظار تو شاها گذشت عمر عزيز / نگشت حاصل من غيـر آه مهدي جان . . .
.
.
.
 
مولاي من که خلقت عالم براي اوست / عرش خدا ذره اي از خاک پاي اوست
اي دل گمان مبر که برضوي و ذي طوي ست / انجا که جاي غير خدا نيست جاي اوست . . .
.
.
.
 
هر کجا سلطان هست، دورش سپاه و لشگر است / پس چرا سلطان خوبان بي سپاه و لشگر است؟!
با خبر باشيد ايچشم انتظاران ظهور / بهترين سلطان عالم از همه تنهاتر است . . .
.
.
.
 
بگو چگونه تو تدبير مي کني اقا؟ / چرا در امدنت دير مي کني اقا؟
دل تمامي عشاق دوره گردت را / چقدر ساده غزلگير مي کني اقا؟


ماييم و دلي زعشق رويت سرشار  / اي مرد خدا! سوار آيينه تبار
هر فاصله ترجمان دلتنگي ماست  / بازآ و همه فاصله ها را بردار . . .
.
.
.
 
خواهي که در پناه کرامات سرمدي  / ايمن شوي زفتنه و ايمن زهر بدي
لبريز کن زعطر گلِ نور سينه را  / با ذکر سبز يک صلوات محمدي . . .
.
.
.
 
ما منتظران لحظه ديداريم  / از عطر گل محمدي  سرشاريم
اين حرمت و عزّت و سر افرازي را  / از حُرمت انتظار مهدي(عج) داريم
.
.
.
 
قائم آل نور، يا مهدي  / عطر سبز حضور، يا مهدي
تا هميشه صبور مي مانيم  / در هواي ظهور، يا مهدي . . .
.
.
.
 
سِرّي که فقط خدا از آن آگاه است  / مهدي گل بي خزان آل الله است
اي منتظران حضرتش برخيزيد  / پيغام دوباره سحر در راه است . . .
.
.
.
 
اي معطر ز عطر روي شما  / باغ سبز بهار باور ما
با شما ما و يک جهان شادي  / بي شما ما و يک دل تنها . . .
.
.
.
 
جاني همه داغ انتظار است مرا  / چشمي همه دم ستاره بار است مرا
از بس که گل لاله به دامن دارم  / اميد شکفتن بهار است مرا . . .
.
.
.
 
ما زمزمه حضور را مي فهميم  / معناي زلال نور را مي فهميم
از بس که به داغ انتظارت مانديم  / اي باوردل! ظهور را ميفهميم . . .
.
.
.
 
از نسل گل و بهار و آيينه تويي  / منظومه انتظار ديرينه تويي
ما منتظران وعده ديداريم  / خورشيد زلال روز آدينه تويي . . .
.
.
.
 
تا نقش تو هست نقش آيينه ما  / بوي خوش گل نشسته در سينه ما
در ديده بهار جاودان مي شکفد  / با ياد تو اي اميد ديرينه ما . . .
.
.
.
 
يک روز نسيم خوش خبر مي آيد  / بس مژده به هر کوي و گذر مي آيد
عطر گل عشق در فضا مي پيچد  / مي آيي و انتظار سر مي آيد . . .
.
.
.
 
آهوي رميده اي که بر مي گردي  / پيغام سپيده اي که برمي گردي
گفتيم شبي سياه از غم داريم  / انگار شنيده اي که بر مي گردي . . .

.
.
.
 
لبريز ترانه و نوايم با تو  / از درد و غم زمان رهايم با تو
تو سبزترين بهار در جان مني  / سبز است تمام لحظه ها يم با تو . . .
.
.
.
 
يک عمر به انتظار مانديم همه  / غمديده و بيقرار مانديم همه
بازآ که شکست، دل ز ياد غم تو  / بي روي تو بي بهار مانديم همه . . .
.
.
.
 
اي وسعت آسمان آبي / آيينه سبز آفتابي
رخشنده ترين ستاره عشق  / اي کاش به شام ما بتابي . . .
.
.
.
 
اي روشناي راه سبز رستگاري!  / از چشمه چشم تو نور عشق جاري
مي آيي از سمت حضور باور من  / مي آيي و پيغام سبز عشق داري . . .
.
.
.
ديديم ترا دوباره بر مي گردي  / از باغ پر از ستاره برمي گردي
گفتند که چاره نيست بر درد فراق  / انگار! براي چاره برميگردي . . .
.
.
.
 
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم  / بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
اي از تبار آينه و آفتاب و عشق  / تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم . . .
.
.
.
 
غريب آشنا ما را صدا کن  / زدست غصّه دلها را رها کن
اسير دردهاي انتظاريم / به لطفي دردهامان را دوا کن . . .
.
.
.
 
ايدل ايدل! آشنايي مي رسد  / ناله ها را هم نوايي مي رسد
ما که از عشق و جنون آکنده ايم  / کارمان آخر به جايي مي رسد . . .
.
.
.
 
مانديم به داغ انتظارت، مددي / ما و غم ودرد بي شمارت، مددي
دلخسته از اين غمي که در ريشه ماست  / در آرزوي فجر بهارت، مددي  . . .
.
.
.
 
اي راحت دل، قرار جانها برگرد  / درمان دل شکسته ما، برگرد
مانديم در انتظار ديدار، اي داد / دلها همه تنگِ توست آقا برگرد . . .
.
.
.
 
اي نور خدا به وسعت آيينه  / آگاه ز راز خلوت آيينه
يک لحظه بتاب در شب تنهايي  /سوگند ترا به حرمت آيينه . . .
.
.
.
 
دل گفت: زراه آشنا مي آيي  / از جاده سرخ کربلا مي آيي
يک روز ز روزهاي زيباي خدا  / يک روز به دلجويي ما ميآيي . . .
چشم در راهيم اما قاصدي در راه نيست / جمعه هم آمد ولي آن جمعه دلخواه نيست
ما کجا و نورباران شب دريا کجا / قطره در خواب و خيالِ جذر و مد ماه نيست
.
.
.
 
زمين دلتنگ و مهدى بيقراراست‏ / فلک شيدا، پريشان روزگار است‏
دلا، آديـنه شد، دلبر نيامد / غروب انتظارم سرنــيامد
همه دلها پر از آه  وغم و درد / همه آلاله‏ها پــژمرده و زرد . . .
.
.
.
 
شده پژمــــرده غنچه در چمنزار / بگشت آواره گل در کوى گـلزار
نشسته ديو بر دلـهاى خفته‏ / همه جا بذر نومـيدى شکفته‏
زده زنگارها آئين و مذهب‏ / دمى، رويى زسرور نيست يا رب‏
به اشک چشم و مهر و ماه، سوگند / به آه و ناله دلـهاى دربند
اگر نرگس زهجرت زار زاراست‏ / شقايق تا قيامت داغـدار است‏ . . .
 
.
.
.
 
نفس‏ها خـسته و در دل خموشـند / فغانها بى‏ صدا و پرخروشـــند
نه رنگى ازعدالت، نى از صداقت‏ / در و ديوار دارد  نقش ظــلمت‏
شده پرپر گـل مهر و محـبّت‏ / همــه دلــها شده سرشار نفرت
شده شام يتيمان، نالـه و اشک‏ / برد هرکس به کاخ ديگرى رشک‏ . . .
.
.
.
 
در آدينه هاي دلتنگي ، در شرقي ترين نقطه دور
در فراسوي سالها و هزار رنگها ، در کوير دلتنگي هايم
در انتها ترين بي پايان اميد ، چشم به راه آمدنت به انتظار نشسته ايم  . . .
.
.
.
 
چشم در راهيم اما قاصدي در راه نيست / جمعه هم آمد ولي آن جمعه دلخواه نيست
ما کجا و نورباران شب دريا کجا / قطره در خواب و خيالِ جذر و مد ماه نيست
ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا / هر گدايي، لايق هم صحبتي با شاه نيست
عشق، اينجا بين آدم ها غريب افتاده است / پايمردي کن برادر يوسفي در چاه نيست
بارمان را آب برد و تازه فهميديم که / در بساط خالي ما، آه حتي آه نيست
ريشه در خاکيم و دم از آسمان ها مي زنيم / بت پرستانيم و مثل ما کسي گمراه نيست
تک سوار قصه ها، يک روز مي آيد ولي / جز خدا از پشت پرده، هيچ کس آگاه نيست . . .
.
.
.
 
آقا اجازه خسته ام از اين همه فريب /  از هاي و هوي مردم اين شهر نا نجيب
آقا اجازه پنجره ها سنگ گشته اند / ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب
آقا اجازه باز به من طعنه مي زنند / عاشق نديده هاي پر از نفرت رقيب
«شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي کنند / «فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب . . .

اللهم عجل لوليک الفرج و العافيه و النصر و اجعلنا من خير اعوانه و انصاره
و المستشهدين بين يديه  . . .
.
.
.
 
در کودکي خوانده بوديم” آن مرد درباران آمد”؛
غافل ازاينکه تاآن مردنيايد، باران نمي بارد . . .
.
.
.
 
مهدي جان روا بود که گريبان ز حجر تو پاره کنم
دلم هواي تو کرده بگو چه چاره کنم  . . .
.
.
.
 
بي تو اي صاحب زمان / بي قرارم هر زمان
از غم هجر تو من دلخسته ام / همچو مرغي بال و پر بشکسته ام . . .
.
.
.
 
اندر آيينه ي دل، عکس شهي مي طلبم / به حريم حرم دوست، رهي مي طلبم
روز و شب ناله زنان، ندبه کنان، اشک فشان / از خدا ديدن رخسار مهي مي طلبم
.
.
.
 
مُردم به خدا از غم هجران و جدايي/  اي دلبر دور از نظرم پس تو کجايي
بر حال دل زار، تو خود خوب گواهي/ جز عشق تو ما را نبود هيچ گناهي . . .
.
.
.
 
به اميد روزي که همه ي پيامک هاي جهان اين باشد: ” مهدي فاطمه آمد . “
 

.
.
.
 
اي چاره ي درخواستگان ادرکني / اي مونس و يار بي کسان ادرکني
من بي کسم و خسته و مهجور و ضعيف / يا حضرت صاحب الزمان ادرکني . . .
.
.
.
 
پيامبر اکرم(ص) :
در دولت او مردم آنچنان در رفاه و آسايشي به سر مي برند
که هرگز نظير آن ديده نشده است
تعجيل در فرجش صلوات
.
.
.
 
تا کي در انتظار تو شب را سحر کنم /شب تا سحر به ياد رخت ناله سر کنم
اي غايب از نظر، نظري کن به حال من / تا چند سيل اشک روان از بصر کنم . . .
.
.
.
 
در غم هجر رخ تو در سوز و گدازيم / تا به کي زين غم جانکاه، بسوزيم و بسازيم
آيد آن روز که در باز کني، پرده گشايي / تا به خاک قدمت، جان و سر خويش ببازيم
.
.
.
 
عمريست که از حضور او جا مانديم / در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظر است تا که ما برگرديم / ماييم که در غيبت کبري مانديم . . .
.
.
.
 
امام کاظم (ع) :
جسم او از ديدگان غايب ولي ياد او در دل هاي مؤمنين زنده خواهد بود.
.
.
.
 
اين ديده نيست قابل ديدار روي تو/ چشمي دگر بده که تماشا کنم تو را
تو در ميان جمعي و من در تفکّرم/ کاندر کجا روم و پيدا کنم تو را . . .
.
.
.
 
اگر که آمدي من رفته بودم  اسير سال و ماه و هفته بودم
دعايم کن دوباره جان بگيرم   بيايم در رکاب تو بميرم
.
.
.
 
بر چهره پر ز نور مهدي صلوات /  بر جان و دل صبور مهدي صلوات
تا امر فرج شود مهيا بفرست / بهر فرج و ظهور مهدي صلوات . . .
.
.
.
 
سر راهت در انتظارم / برده هجرت صبر و قرارم
جز ظهورت اي گل زهرا / به خدا حاجتي ندارم . . .
يک جمعه از شروع سحر با نبود تو /  يک ريز تا نماز عشاء گريه مي کنم . . .
السلام عليک يا صاحب الزمان
.
.
.
دوباره جمعه گذشت و قنوت گريان ماند / دوباره گيسوي نجواي ما پريشان ماند
دوباره زمزمه ي کاسه هاي خالي ما / پس از نيامدنت گوشه ي خيابان ماند . . .
السلام عليک يا اباصالح
.
.
.
داشتم کنج حرم جامعه را مي خواندم / برگ در برگ مفاتيح پر از شبنم شد
يازده پله زمين رفت به سمت ملکوت  /  يک قدم مانده به او کار جهان درهم شد . . .
.
.
.
تا کي غروب جمعه ببينم که مادرم  ، يک گوشه بغض کرده که اين جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بي نهايت است ، تعداد درد من به خدا از رقم گذشت . . .
.
.
.
دلبري داريم که از صاحب دلان دل مي برد / غمزه اي مشکل گشا دارد که مشکل مي برد
گر نقاب از چهره گيرد آن نگار نازنين / پرتو رخساره اش دلهاي مايل مي برد . . .
.
.
.
در کدامين شب کوفه باز خواهي گشت؟
در کدامين اوج
در کدامين عروج
چشم به راه آمدنت
در پس تمامي دريچه هاي زمين ايستاده ام . . .
.
.
.
تمام عمر تو نظاره کردي و ما / نديده ايم دمي آن جمال زيبا را . . .
فرج ظهورش صلوات
.
.
.
آنکَس که تو را شناخت جان را چه کند / فرزند و عيال و خانمان را چه کند
ديوانه کني هر دو جهانش بخشي / ديوانه تو هر دو جهانش کند . . .
يا صاحب الزمان ادرکني
.
.
.
يک نفر گل مي کند با جنگلي در کوله بار / نارون تنهاي کوهستان نمي ماند عزيز
يک نفر فردا زمين را نورباران مي کند / مهدي ما تا ابد پنهان نمي ماند عزيز . . .
.
.
.
مه من نقاب بگشا ز جمال کبريايي / که بتان فرو گذارند اساس خود نمايي . . .
.
.
.
من گريه مي ريزم به پاي جاده ات تا / آيينه کاري کرده باشم مقدمت را
اول ضمير غائب مفرد کجايي؟ / اي پاسخ آدينه هاي پر معما . . .
اللهم عجل لوليک الفرج
 
.
.
.
همه شب به شوق وصل رخ تو در انتظارم
نظري نما دل از تو خبري ندارد امشب
يا صاحب الزمان ادرکني
.
.
.
به لبم جان و به دل حسرت پيغام هنوز
کام او حاصل و من در طلب کام هنوز . . .
يا مهدي ادرکني
.
.
.
تا به کي وصف تورا گفتن و روي تو نديدن
پرده  بردار ز  سيما  ، بابي  انت  و  امي
.
.
.
شکسته بال عروجم زتيرهاي معاصي / خدا کند که نيفتم زديدگان سياهت
تمام شهر و محل راسپرده ام که بگويند / به هر کجا که تو هستي خدا به پشت و پناهت . . .
.
.
.
تو جهاني و جهاني ز تو خرسند و خموش
به حقيقت که جهان با تو جهان خواهد بود . . .
.
.
.
ديدن روي تو و دادن جان مطلب ماست / پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روي تو پرستيم ملامت شنويم / بت پرستي اگر اينست که اين مذهب ماست . . .
.
.
.
تو خود اي گوهر يکدانه کجايي آخر /  کز غمت ديده ي مردم همه دريا باشد
از بن هر مژه ام آب روان است بيا /  اگرت ميل لب جوي و تماشا باشد . . .
.
.
.
دلا بکوش مگر دامنش به دست آري / که وصل بي‌طلب و انتظار ممکن نيست . . .
فرج ظهورش صلوات
.
.
.
من کيستم تا هر زمان، پيش نظر بينم تو را؟
گاهى گذر کن سوى من، تا در گذر بينم تو را . . .
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري / کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي / اي آنکه در حجابت درياي نور داري . . .
اللهم عجل لوليک الفرج
.
.
.
اگر چه روز من و روزگار مي گذرد  / دلم خوش است که با ياد يار مي گذرد
چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است  / قطار عمر که در انتظار مي گذرد . . .
براي تعجيل فرجش صلوات
.
.
.
گلي گم کرده‌ام مي‌جويم او را / به هر گل مي‌رسم مي‌بويم او را
گل من ني بود اين و نه آنست / گل من مهدي صاحب زمان است . . .
.
.
.
صبح بي‌تو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد  / بي‌‌تو حتي مهرباني حالتي از کينه دارد
بي‌تو مي‌گويند تعطيل است کار عشقبازي  / عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد . . .
 
.
.
.
از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام / گل کرد خار خار شب بي قراري ام
تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو / ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام . . .
.
.
.
اسير مانده ايم در بهانه هاي پاپتي / و ميله هاي آهنين و عشق هاي ساعتي
حوالي نگاهمان دوباره صف کشيده است / صداي تيک تاک غم , شماره هاي صنعتي !
.
.
.
ما را به يک کلاف نخ آقا قبول کن / يـا ايّهـا العــزيز! أبانـا! قــبول کن
آهي در اين بساط به غير از اميد نيست / يـا نـااميدمــان ننـمـا يـا، قـبـول کن . . .
گذار بگويمت دلم غم دارد / يک عالمه اشک و آه و ماتم دارد
عجّل بظهور، عصر آدينه ها / اي يوسف فاطمه تو را کم دارد . . .
(يا مهدي)
.
.
.
فروغ روي يزدان داري اي دوست / صفاي باغ رضوان داري اي دوست
تويي يوسف، که در هر کوي و برزن /   هزاران پيرکنعان داري اي دوست . . .
.
.
.
اين جمعه هم گذشت، تو اما نيامدي / پايانِ سبز قصه دنيا، نيامدي
مانده ست دل اسير هزاران سؤال تلخ / اي پاسخ هر آنچه معمّا، نيامدي . . .
.
.
.
ياسمن چهره بياراست، بيا / شور در گلکده برپاست بيا
اي دواي همه علّت ها / ديده از عشق تو بيناست، بيا . . .
.
.
.
به ذهن شب زده من ظهورکن مهتاب / ز دشت تيره ظلمت عبورکن مهتاب
دلم گرفته، نگارم، ببين که تاريکم  / به خاطر دل عاشق، ظهورکن مهتاب . . .
اللهم عجل لوليک الفرج
.
.
.
به تمنّاي طلوع تو جهان چشم به راه  / به اميد قدمت کون ومکان چشم به راه
رخ زيباي تو را ياسمن آينه به دست / قدّ رعناي تو را سرو جوان چشم به راه . . .
يا صاحب الزمان
 
.
.
.
بازآ، دلم زگردش دوران شکسته است / چون کشتي از تهاجم طوفان شکسته است
آيينه خيال نهادم به پيش روي / ديدم که قلبم از غم هجران شکسته است . . .
.
.
.
بي تو چگونه مي شود از آسمان نوشت / از انعکاس ساده رنگين کمان نوشت
اين يک حقيقت است که بي تو بهار من  / بايد چهارفصلِ زمان را خزان نوشت . . .
.
.
.
تا بوده و هست نور خواهد تابيد / تا سلسله حضور خواهد تابيد
خورشيد مه آلوده عالم يک روز /  از پنجره ظهور خواهد تابيد . . .
.
.
.
اذان جمکران شوري به پا کرد /  دلم را از غم عالم جدا کرد
صبا را گشته بودم محرم راز /  مرا با رمز غيبت اشنا کرد . . .
.
.
.
افسوس که عمري پي اغيار دويديم  / از يار بمانديم و به مقصد نرسيديم
سرمايه ز کف رفت و تجارت ننموديم  / جز حسرت و اندوه متاعي نخريديم . . .
جز او به هيچ واقعه اي دل نبسته ايم / موعود جمعه، جمعه موعود مي رسد . . .
.
.
.
جمعه يعني يک غروب وعده دار /  وعده ترميم قلب ياس زار
جمعه يعني مادر چشم انتظار / درهواي ديدن روي نگار
جمعه يعني يه سماء دلواپسي / مي شود مولا به داد ما رسي . . . ؟
.
.
.
صبح بي‌تو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد  / بي‌‌تو حتي مهرباني حالتي از کينه دارد
بي‌تو مي‌گويند تعطيل است کار عشقبازي  / عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه دارد
تعجيل در فرجش صلوات
.
.
.
يکي ازجمعه ها جان خواهد آمد / به درد عشق درمان خواهد آمد
غبار از خانه هاي دل بگيريد /که بر اين خانه مهمان خواهد آمد . . .
(اللهم عجل لوليک الفرج)
.
.
.
از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام / گل کرد خار خار شب بي قراري ام
تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو  / ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام . . .
 

.
.
.
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي / خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب / از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي . . .
اللهم عجل لوليک الفرج
.
.
.
در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد / چه روزها که گرفتار روز هـفتم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسيد / و جمعه روز تـفرّج براي مردم شد
.
.
.
از هجر تو طبيعت ما گريه مي کند / چشم تمام آينه ها گريه مي کند
چشم انتظار آمدنت شير خواره‌اي است / گهواره‌اي به کرب و بلا گريه مي کند . . .
يا مهدي
.
.
.
يا اين دل شکستة ما را صبور کن / يا لا أقل به خاطر زينب ظهور کن
ديگر بتاب از افق مکه ، ماه من! / اين جاده هاي شب زده را غرق نور کن . . .
.
.
.
بازهم – صحبت فرداست قرارِ ما ها / بازهم – خير نديديم از اين فردا ها
چقدر پاي همين وعده ي تو پيرشدند / جگر “مادر ها ” موي سر “بابا ها “
يا مهدي ادرکني
.
.
.
يک شعر زيبا ( حتما بخوانيد )
خدا خالق عشقه / محمد گل عشقه / علي مظهر عشقه / زهرا وجود عشقه
حسن نماد عشقه /  حسين سالار عشقه / عباس ساقي عشقه
زينب شاهدعشقه / سجاد راوي عشقه  / باقر کلام عشقه
صادق احياي عشقه /  کاظم صابرعشقه /  رضا ضامن عشقه
تقي جمال عشقه /  نقي پاکي عشقه / حسن بقاي عشقه
مهدي قيام عشقه
اينم دعاي عشقه: اللهم عجل لوليک الفرج
.
.
.

کي شود در ندبه هاي جمعه پيدايت کنم / گوشه اي تنها نشينم تا تماشايت کنم
مينويسم روي هر گل نام زيباي تو را / تا که شايد اين شب جمعه ملاقاتت کنم . . .
اللهم عجل لوليک الفرج
.
.
.
مـــي ايـــــــــد از دور ,مــردي ســــواره / بـــرمــرکب عشـــق, چــــون ماهپــــاره
والشمــس رويـش, واللــيــــل مـــويـش / گلـــها هــمه مســــت, از رنگ و بويـش . . .
تعجيل در فرج آقا صلوات
.
.
.
مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز / چشم در راه تو صاحبنظرانند هنوز
لاله ها، شعله کش از سينه داغند به دشت / در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز . . .
.
.
.
کدام نقطه ي اين خاک زير پا ي تو نيست ؟ / کدام پاره ي خورشيد آشنا ي تو نيست ؟
بگو کدام نسيم شکفته در واد ي است ؟ / که ذهنش آينه بنداني از صفا ي تو نيست  . . .
يا ابا صالح المهدي ادرکني
 

.
.
.
يعقوب ترين چشم جهان قسمت ما باد
چون يوسف گمگشته ي ما يوسف زهراست . . .
يا اباصالح ادرکني
.
.
.
فقط گفتي به ما پرواز ، پرواز! / در زندان غيبت کي شود باز؟
بدون تو چگونه پرگشاييم؟ / براي هر عمل هستي سر آغاز . . .
يا مهدي
.
.
.
دل سياه شب و بارش تلالو ماه / صداي حسرت و اندوه و ناله و صد آه
بيا که بغض فروخورده ي دلم واشد / و نور صاعقه اي ناگهان هويدا شد . . .
.
.
.
گوش دل را وا کنيد آيد ندا / بانگ هل من ناصرش از هر کجا
خدايا ، درک دوران ظهور دولت عشق را نصيب ما بگردان
آمين
.
.
.
يک شعر زيبا در مورد آقا امام زمان
خسته از همسفر و شهر و ديار  / خسته از اين شب غمديده و تار
خسته از قحطي باران و نگاه  / بر کوير دل خشکيده ببار
خسته ام از گذر ثانيه ها  / خسته از جاده ي بي اسب و سوار
خسته از دوختن چشم به راه  / مژه هامان شده پر گرد و غبار
خسته از سوزش سرماي شديد  / خسته از غيبت باران و بهار
مغرب شب زده را مشرق کن  / بزن آن پرده ي غيبت به کنار
اذان جمکران شوري به پا کرد /  دلم را از غم عالم جدا کرد
صبا را گشته بودم محرم راز /  مرا با رمز غيبت اشنا کرد
بخوان در دل تمناي فرج را /  بگو شايد نگاهي هم به ما کرد . . .
اللهم عجل لوليک الفرج
.
.
.
 
آرزو هايم زير انبوهي از خاکستر ، هنوز نفس مي کشد
هنوز شعله ورند ، نسيم مهرباني تو کدام جمعه مي وزد . . . ؟
.
.
.
 
سر مي نهم به پاي تو يا صاحب الزمان / جان مي کنم فداي تو يا صاحب الزمان
تقديم ميکنم سرو جان را ز فرط شوق / گر بشنوم صداي تو يا صاحب الزمان . . .
.
.
.
 
يا صاحب الزمان!تو ببين بي قراري ام / چشمان منتظر به در واشک وزاري ام
عمريست من نشسته وجام ميم تهيست / ساقي بيا وتازه نما مي گساري ام . . .
.
.
.
 
امام صادق(ع):
اهل آسمان و زمين بوسيله ي ظهور او خوشحال مي شوند.
پرندگان هوا و ماهيان دريا نيز با ظهور او شادي مي کنند.
خدايا ، درک دوران سبز ظهور دولت عشق را نصيب ما بگردان
آمين
 
.
.
.
 
هجر تو ز درد و داغ دلگيرم کرد / اندوه غم زمان زمينگيرم کرد
گفتند که جمعه ميرسي از کعبه / اين رفتن جمعه جمعه ها پيرم کرد . . .
.
.
.
 
در سرى نيست که سوداى سرکوى تو نيست / دل سودا زده را جز هوس روى تو نيست
سينه غم زده‏اى نيست که بى‏روى و ريا  / هدف تير کمانخانه ابروى تو نيست . . .
.
.
.
 
بياموزم ز نرگس بي قراري / غروب جمعه ها چشم انتظاري
نويسم شرح هجر و بي قراري / غم نرگس غم چشم انتظاري
يا اباصالح المهدي(عجل الله) ادرکني
.
.
.
 
عشق تو ورد زبونم /  هميشه ازتو مي خونم
تو شباي بي ستاره /  توي ماه آسمونم
هميشه در انتظارم /  جمعه ها رومي شمارم
به جز ديدن رخ تو/  ديگه حاجتي ندارم . . .
.
.
.
 
آه مي کشم تو را با تمام انتظار / پرشکوفه کن مرا ، اي کرامت بهار
در رهت به انتظار،صف به صف نشسته اند / کارواني از شهيد ، کارواني از بهار . . .
.
.
.
 
گر چه پيمان را شکستم بر سر پيمانه ام / با همه بد عهدي ام آن عاشق ديوا نه ام
گر به ظاهر دورم از در گاه تو اي نازنين / باز هم مشتاق روي دلکش جانا نه ام . . .
.
.
.
 
دل که آشفته روي تو نباشد دل نيست / آنکه ديوانه خال تو نشد عاقل نيست
مستي عاشق دل باخته از باده توست / بجز اين مستقيم از عمر و مگر حاصل نبست . . .
.
.
.
 
جمعه اي ديگر شد و ما مـانده ايم /از قطار عاشـقان جا مـانده ايم
کي ميايـي؟ در کدام آدينه اي؟ / بهر امداد دل غم ديده اي . . .
.
.
.
 
مولاي من! بايد به ارتفاع دل شما اقتدا کنم / تا اضطراب بي کسي‌ام را دوا کنم
من وسعتي شبيه کويري شکستــه‌ام / بايد براي بارش اين شب ابري دعا کنم . . .
.
.
.
آقا سلام گرچه بلند است جايتان / مي خواهم از زمين بنويسم برايتان
يک نامه حاوي همه حرفهاي راست / يک نامه از کسي که کمي عاشق شماست
يک نامه از بلندي انسان که پست شد / يک نامه از کسي که دچار شکست شد
اين نامه مدح نيست فقط شرح ماتم است / يک ذره از هزار نوشتم اگر کم است
بعد از شما غبار به آيينه ها نشست / شيطان دوباره آمد و جاي خدا نشست
پرپر شدند در دل طوفاني از بدي / گلهاي رو سپيد هميشه محمدي
آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتي / انسان منهدم شده، قرآن زينتي
بيمارهاي عشق خدا« بهتر»ي شدند / جلباب هايمان کم کم روسري شدند
خورشيد مرد و شام تباهي دراز شد / بر روي دشمنان در اين قلعه باز شد
در کسوت قديمي آزادي زنان / دنياي ما اگرچه گرفتار آمدست
اما هنوز تشنه نام محمد است / در انتهاي نامه خيسم سلام بر
نام بزرگوار و نجيب پيامبر
.
.
.

اي قلم در حرفهايت اثري نيست / براي من از آشنا خبر نيست
اي خدا ، اين جمعه هم آمد و رفت / از يوسف فاطمه خبري نيست . . .
.
.
.
يقين بدان که اثر مي‌کند دعاي فرج / و از عنايت آن صاحب‌الزمان برسد
شروع دفتر باور به نام او زيباست / اگر که ختم غزل هم به پاي آن برسد . . .
.
.
.
اي جان جهان بسته به يک نيم نگاهت / دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت
هم بام فلک پايگه قدر و جلالت / هم چشم ملک خاک قدم هاي سپاهت
.
.
.
اذان جمکران شوري به پا کرد /  دلم را ا
......................................... ............................................. ............................................... ........................................

.............................................. .................................

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: محمد فرخ پور ׀ تاریخ: جمعه 29 / 10 / 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , antidajjal.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com